Monday, December 31, 2007

دعای غربت


از خصوصیات زندگی در مرکز شهر،یکیش اینه که تقریبا به همه چیز و همه کس دست رسی داری. خیلی راحت میتونی، پیاده، هر وقت که خواستی بری و هر وقت هم که دلت خواست برگردی.

یکی از خصوصیات زندگی در خارج از کشور هم اینه که مراسم ملی، سنتی، شناسنامه ای، یا هر اسم دیگه رو میشه چند بار برگزار کرد. مثال: شب یلدا میافته وسط هفته. میتونی انتظار حد اقل سه تا مراسم شب یلدا رو داشته باشی. یکیش تو آخر هفته قبل از شب یلدا. دومیش، با آب و رنگ کمتر، تو خود شب یلدا و سومیش در آخر هفته بعد از شب یلدا.

حالا، با استفاده از همین دو تا خصوصیت، یه شب از خونه زدم بیرون. پیاده قدم زنان راهم رو گرفتم و رفتم. چند دقیقه ای گذشت. با صدای موسیقی ایرانی به خودم اومدم. سرم رو بلند کردم هیبت رستوران ایرانی خورد تو صورتم. بدم نیومد برم تو، حد اقل به بهانه خوردن یه آبجو.

چند ساعت بعد

پامو که تو خیابون گذاشتم تازه فهمیدم تو چه هوایه کثیفی نشسته بودم. سر جام ایستادم و همزمان با نگاه انداختن به دورو برم، شال گردنم رو بستم. دنبال یه لنگه دستکشم بودم که صدای باز شدن مجدد در رستوران، سرم رو وادار به گردش کرد. همون دوتا خانمی بودن که تمام شب مشغول رقص بودن. بی اختیار لبخندی از سر دیگه چه کنم به سمتشون پرت کردم که اون هم خورد به دیوار.

راه افتادن. تلق وتلق. من هم دنبالشون. از پشت براندازشون کردم. چه چکمه هایی. سمت راستی، معلوم بود که اینکارست. چقدر هارمونی داشت راه رفتنش. انگار تو اون چکمه ها به دنیا اومده. شیرجه ای زدم به تخیلاتم و تصور کردم، اگر مجبور میشد در یه نقطه جغرافیایی که بپا کردن همچین چکمه ای ممنوعه زندگی کنه، نه تنها قادر به راه رفتن نیست، شاید در جهت یابی هم دچار مشکل بشه. سمت چپی ولی، داستان دیگه ای رو با راه رفتنش تعریف میکرد. انگار هنوز دمپایی پاش بود. پس چرا همچین چیزی پاش کرده؟ چون خواسته بیشتر شبیه دوستش بشه؟.... یا؟ ..... وضوح صدای صحبتشون، تمرکزمو به هم ریخت. "خدایا کاش معجزه ای میشد ما برمیگشتیم ایران". کدومشون اینو گفت، نفهمیدم. دوتایی خندیدن و زمانی که من از کنارشون میگذشتم. دستاشون رو به نشان بزن قدش، زدن به هم.

8 comments:

Mehri Publication said...

سال نو مبارک رفیق

عادل بیابانگرد جوان said...

سلام هومن جان ! خیلی خوشحالم که اینجا می بینمت .سال نو هم مبارک .

Mehri Publication said...

هومن جان دیگه ترا شناسایی کرده ام ! نگران نباش .قیافه ات کلی عوض شده بود .خوش باشی رفیق

Anonymous said...

سلام

هومن خان!
افشین هستم . نمی دونم منو به خاطر داری یا نه. از دوستای عادل عزیز .
خیلی شاد شدم که دیدمت.
وبلاگ زیبایی داری.دوست داشتی به من هم سری بزن .
شاد باش

سال نو هم مبارک

Anonymous said...

ham akset jaleb bood va ham neveshteat az in sahnehha ziyad inja mibinim.

Anonymous said...

خیلی با حال نوشتی مخصوصا اونجا که لبخندت خورد به دیوار.
راستی سال نو مبارک. سال شادی داشته باشی.

مجید said...

هومن جان٬

یلدا توی خود ایران هم ممکنه که بیفته وسط هفته. این که یکی از خصوصیات زندگی در خارج از کشور نیست!

Anonymous said...

یا خدا...یعنی آدمای انقدر اسگول هم اونور آب پیدا میشه؟ آدم انقدر مخ تعطیل ؟ بش بگو اینور هیچ خبری نیست ...سرجات بشین خوشگله !