Wednesday, November 28, 2007

روزی که تونستم


اصل قضیه تو تنبلیه خودم خلاصه میشه. با هر ایده جدید کمی بهش فکر میکنم و فوقش چهارتا خط و پیتک رو یه کاغذ میارم. بهش کمی عمیق میشم و بعدش هم با دو حالت مواجه.

حالت اول: اااا ... چرته، ولش کن. یا .... نهههه، تکراریه.

حالت دوم: آ ... ها، خوبه.

در حالت اول پرونده بلافاصله بستست. معدوم میشه و فراموش.

در حالت دوم اتفاقات دیگه ای می افته. ایده تا آخرش اجرا میشه. ولی تمام مراحل تو ذهنم انجام شده.

خودم فکر میکنم که ایراد کار تو اولین قدمه. همون قدمی که نیاز به کاغذ داره و قلم. همونی که باید ذهنیات و به کلمات ترجمه کنه. و اونی که همیشه من به بهانه "من نمیتونم"، ازش فرار کردم. "نوشتن".

به خودم اومدم، دیدم دارم تجربه میکنم، هرچیزی رو که میخوام. ولی به ساده ترین روش ممکن، یعنی با تصورم و تو ذهنم. تشر ناجوری به خودم زدم. این "من نمیتونم" این همه وقت، بدون اینکه متوجهش باشم، منو محدود کرده بود.

...... مثل هر کار دیگه ای اولش سخته. "راه که بیافتیم، ترسمان بکلی میریزد".

5 comments:

Anonymous said...

هومن جان اول از همه بهت تبریک میگم که دست بقلمت اینقدر خوب شده.دوم اینکه من فکر میکنم گاهی اوقات ادم ذهنششو یک خونه تکونی کوچک بکنه و چیزهای اظافی رو بیرون بریزه جا برای ایده های جدید واجرا و عملی کردن این ایده ها نتیجه بهتری بده.و بقول خودت تجربه و شروع مهمه.موفق باشی

Anonymous said...

جانا سخن از زبان ما میگویی‌.
گل گفتی‌ هومن جان.
دمت در هلند سرد ، همیشه گرم.
مهیار

Anonymous said...

من کاملا به جمله آخرت اعتقاد دارم و نتایج خیلی خوبی هم ازش گرفتم.

Mehri Publication said...

هومن جان همیشه شاد و خوش باشی رفیق

Houman Esmailnia said...

هادی، لیلا، مهیار و نوشین مرسی